آزمون ها و نمونه سوالات ابتدایی
در این وبلاگ می توانید سوالات مربوط به دروس ابتدایی و راهنمایی را دانلود نمایید.
شنبه بیست و هشتم اردیبهشت ۱۳۹۲ :: ۹:۳۶ ب.ظ ::  نويسنده : سجاد سر زعیم

 

بدون ترديد و به اتّفاق تمام مورّخين «پيغمبر اسلام» ( صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله) مدّعى بوده است كه درس نخوانده و مطلبى را از جائى جز از خداى تعالى استفاده نكرده و تعليم نگرفته است.

اگر ما بتوانيم اين ادّعاء را اثبات كنيم بدون ترديد آوردن قرآن از يك چنين فرد درس نخوانده ‏اى معجزه است.

امّا اثبات اين مطلب خيلى ساده است، احتياجى به بحثهاى عميق علمى و فلسفى ندارد فقط كافى است يك مقدار از نظر تاريخ و

 وضع جغرافيائى و اجتماعى به عقب برگرديم و زمان بعثت «پيغمبر اكرم» ( صلى‏ الله ‏عليه ‏و‏ آله) را در مكّه در نظر بگيريم كه اگر اين كار را كرديم يقين مى‏ كنيم كه «پيغمبر اكرم» ( صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله) درس نخوانده و از كسى، چيزى ياد نگرفته است.

 

 «و ما در اينجا با هفت مقدّمه‏ ى  خيلى ساده اين مطلب را توضيح مى‏ دهيم».

 

 

 مقدّمه‏ ى  اوّل:

 

 شهر مكّه مثل امروز نمى‏ توانسته جاى بزرگى بوده باشد زيرا زندگى هر اجتماعى بخصوص در آن روزگار مربوط به مقدار آبى بوده كه در سرزمين محلّ زندگى آنان وجود داشته است.

و ترديدى نيست كه در آن زمان و حتّى امروز تنها آبى كه در مكّه وجود داشته و دارد يك حلقه چاهى بوده كه اسمش «چاه زمزم» است.

از اين چاه در آن روزگار تنها با سطل و ريسمان آب مى‏كشيدند و از اين طريق در آن هواى گرم و سوزان زندگى خود و حيواناتشان را ادامه مى‏دادند آنان در آن روزگار مثل امروز نمى‏توانستند از وسائل موتورى و لوله‏كشى و برق و يا لااقل از همان چاه بوسيله‏

موتور آب زيادى در اختيار مردمى كه مى‏خواهند در آنجا زندگى كنند بگذارند به علاوه سرزمين مكّه چون از كوههاى سنگى تشكيل شده و جز همان محلّى كه «چاه زمزم» در آنجا وجود دارد جاى ديگرى قابل براى چاه زدن نبوده و مردم مكّه نمى‏توانستند در جاهاى ديگر چاهى براى استفاده‏ى  خود حفر كنند حتّى بعضى از دانشمندان زمين شناس معتقدند كه چاه زمزم هم از نظر زمين‏شناسى غير عادّى حفر شده است.[1]

 

«اين مقدّمه براى آن بود كه بگوئيم: جمعيّت مكّه در آن زمان خيلى زياد نبوده و بلكه نهايت از يكصد خانوار تجاوز نمى‏كرده است.

زيرا اطراف اين مقدار از آب در آن اراضى سوزان بيشتر از اين جمعيّت نمى‏توانسته‏اند زندگى كنند».

 

 مقدّمه‏ى  دوّم:

 

«پيغمبر اسلام» ( صلى‏الله‏عليه‏و‏آله) از معروفترين مردم مكّه بوده است، زيرا خانواده‏ى  آنها كليددار كعبه و مالك «چاه زمزم» و پدر و جدّش رئيس و بزرگتر قريش بوده‏اند اين موضوع به قدرى در تاريخ واضح است كه احتياج به شرح و بيان زيادترى ندارد.[2]

 

«اين مقدّمه براى آن بود كه بگوئيم: شكّى نيست كه اگر خانواده‏ى  معروف و مشخّص در قريه‏اى كه حدودا صد خانوار بيشتر ندارد وجود داشته باشد قطعا تمام اعمال و رفتار آنها كاملاً زير نظر اهل آن محل بوده و نمى‏توانند كارهائى از قبيل مدرسه رفتن و مدارك علمى گرفتن خود و فرزندانشان را از اهل آن قريه بالاخص اقوام نزديكشان مخفى كنند».

 

مقدّمه‏ى  سوّم:

 

در مكّه و بلكه در جزيره‏العرب، مردم باسواد و متمدّنى وجود نداشته و بلكه داراى تعصّبات جاهلانه‏ى  فوق‏العاده زشتى بوده‏اند.

حضرت «على بن ابيطالب» ( عليه‏السلام) فرموده:

«وقتى كه خداى تعالى «پيغمبر اسلام» را مبعوث فرمود حتّى يك نفر از عربها خواندن و نوشتن را نمى‏دانست.]3]

و اين مطلب در تاريخ و نهج‏البلاغه بسيار تكرار شده است. بكله آنچه در بين مردم آن سامان بيش از هر چيز شايع بوده خرافات و اعمال وحشيانه و دور از اخلاق و امتيازات نژادى و خونريزى‏ها و فرضيّات غير علمى بوده است. قرآن درباره‏ى  آنها فرموده: «وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَاَنْقَذَكُمْ مِنْها»[4] يعنى: شما مردم عرب لب گودى آتش جهل و بدبختى بسر مى‏برديد خدا شما را بوسيله‏ى  بعثت «پيغمبر اكرم» ( صلى‏الله‏عليه‏و‏آله) نجات داد. 

و بالأخره وضع اخلاقى و فرهنگى مردم جزيره‏العرب بخصوص مردم مكّه به قدرى بد بوده كه بعدها نام آن زمان را جاهليّت و اسم مردم آن عهد را مردم زمان جاهليّت گذارده‏اند و بدترين عقوبت كسى كه عمل زشتى را انجام مى‏داد، اين بود كه بگويند او با مردم زمان جاهليّت محشور مى‏شود.

آنها فرزندان خود را زنده به گور مى‏كردند و به هيچ وجه در رسومات و روشهاى غلط خود توجّهى به عقل و وجدان نمى‏نمودند و نادانى آنها به حدّى بود كه در هيچ زمان هيچ جمعيّتى تا آن حدّ نادان نبوده‏اند.[5]

 

«اين مقدّمه را بخاطر اين جهت عنوان كرديم كه بگوئيم: «پيغمبر اسلام» ( صلى‏الله‏عليه‏و‏آله) نمى‏توانسته از هر كسى سخنى ياد بگيرد و از مردم مكّه مطالب علمى قرآن را افواها بياموزد».

 

مقدّمه‏ى  چهارم:

 

اطراف مكّه در آن زمان شهر و يا قريه‏ى  آبادى كه اوضاعش بهتر از مكّه باشد وجود نداشته و شهر «يثرب» كه آن روز و امروز آن را «مدينه» مى‏نامند متجاوز از چهارصد كيلومتر با مكّه فاصله داشته است و از شهر جدّه‏در آن زمان اثرى نبوده و آبادى اين شهر از زمانى كه كشتيها و هواپيماها كنار آن لنگر انداخته و فرود آمده‏اند، آغاز شده و در عين حال در آن زمان با مكّه متجاوز از دو روز راه بوده است.

 

«اين مقدّمه را از اين جهت آورديم كه بگوئيم: «پيغمبر اسلام» ( صلى‏الله‏عليه‏و‏آله) نمى‏توانسته مخفى به شهرهاى نزديك براى تحصيل علم و دانش، دور از چشم اهل مكّه بخصوص اقوام و خويشاوندانش برود و آنچه مى‏دانسته از آنها ياد بگيرد، زيرا شهر نزديكى وجود نداشته است».

 

مقدّمه‏ى  پنجم:

 

در آن زمان اگر كسى مى‏خواست مسافرتى به شهرهاى ديگرى بكند ناگزير بوده كه با قافله و با همشهريان و آشنايان انجام دهد و به تنهائى به هيچ وجه مسافرت برايش امكان نداشت.

و لذا هر زمان «پيغمبر اسلام» ( صلى‏الله‏عليه‏و‏آله) قبل از بعثت مى‏خواسته مسافرتى بكند جمعى از قريش و هم محلّيها همراه او بوده‏اند و او را تنها نمى‏گذاشته‏اند.

 

«اين مقدّمه را متذكّر شديم كه بگوئيم: «پيغمبر اسلام» ( صلى‏الله‏عليه‏و‏آله) نمى‏توانسته به شهرهاى دور بدون اطّلاع اهل محل برود و از علماء آنجا چيزى ياد بگيرد. و به علاوه حضرت «رسول اكرم» ( صلى‏الله‏عليه‏و‏آله)

غير از دو مسافرت كه يكى قبل از بلوغ با عمويش حضرت ابوطالب با قافله‏ى  مكّه، به شام رفت و ديگرى با غلام خديجه با قافله‏ى  مكّه در بيست و پنج سالگى بوده سفر ديگرى نرفته است».[6]

 

مقدّمه‏ى  ششم:

 

بدون ترديد وقتى «پيغمبر اسلام» ( صلى‏الله‏عليه‏و‏آله) كه مبعوث شد و عبادت بتها را تحريم كرد مردم مكّه حتّى اقوام بسيار نزديكش (مانند عموهايش) با او دشمن شدند و كمر قتلش را بستند و به حدّى با او سرسختانه عمل كردند كه منجر به حبس او در «شعب ابيطالب» واخراج و يا فرار او از مكّه به سوى مدينه گرديد و حتّى در مدينه هم او را راحت نگذاشتند و به سوى او مكرّر لشكر كشيدند و با او جنگ كردند.

«تاريخ يعقوبى» مى‏نويسد:

«قريش «رسول خدا» ( صلى‏الله‏عليه‏و‏آله) را مسخره و استهزاء كردند و مى‏گفتند: به راستى برادرزاده‏مان خدايان ما را بد گفته است و خردهاى ما را سبك شمرده و گذشتگان ما را گمراه دانسته است و قريش به سخت‏ترين وجهى به آزار او پرداختند و آزاردهندگان او گروهى بودند از جمله ابولهب و حكم بن عاص، و عقبة بن ابى‏معيط و ... و امّا آزار ابولهب از هميشه بيشتر بود و بعضى گفته‏اند در بازار عكاظ «رسول خدا» بپا خاست[7] و مردم را به اسلام فرا خواند كه عمويش در ميان حرفهاى او دويد و او را دروغگو قلمداد كرد. گروهى از قريش غلامان و كودكان خود را وا مى‏داشتند تا «رسول خدا» را استهزاء كنند.

و قضيّه‏ى  خالى كردن سرگين شتر بر سر و شانه‏ى  «پيامبر» در حال سجده، معروفتر از آن است كه بيان شود و قريش به ابوطالب پيشنهاد كردند كه بهترين جوان و زيباترين جوان قريش را به تو مى‏دهيم تا فرزندت باشد و تو «پيامبر» را به ما واگذار تا او را بكشيم.

 

و نيز مى‏گويد: مسلمانان در شكنجه‏ى  زيادى به دست قريش در مكّه بسر مى‏بردند براى اينكه از دين اسلام برگردند حتّى بدين خاطر گروهى به حبشه مهاجرت كردند و چند نفر كشته شدند».[8] و نيز مى‏گويد: «رسول خدا» از قبيله‏ى  ثقيف در

طائف آزار و اذيّت بسيار زيادى ديد.[9] و نيز مى‏گويد: «پيامبر اكرم» از شدّت اذيّت قريش به شعب ابيطالب رفتند.[10]

و نيز مى‏گويد: (قريش) از هيچ نوع بى‏رحمى اِبا نداشتند.[11]

اينها مطالبى است كه در كتب تاريخ و حتّى قرآن به صراحت ثبت است و ما در اينجا بيش از اين مقتضى نمى‏دانيم كه به آنها اشاره كنيم.

 

«اين مقدّمه براى اين است كه كسى نگويد ممكن است «پيامبر اكرم» ( صلى‏الله‏عليه‏و‏آله) درس خوانده باشد و اهل محل و فاميلش آن را به نفع او مخفى كرده و اظهار نكرده باشند».

 

مقدّمه‏ى  هفتم:

 

قرآن در چند آيه تصريح كرده كه «پيامبر» درس نخوانده و كسى در مطالب علمى به او كمك نكرده و حتّى در مقام دفاع از او برآمده و كسانى را كه اين چنين نسبتى به آن حضرت مى‏دهند نادان و بى‏اطّلاع و ظالم و كلامشان را باطل دانسته است.

در سوره‏ى  عنكبوت كه در مكّه نازل شده و آن حضرت آن سوره را در ميان همان مردم مكّه مطرح كرده مى‏فرمايد:

«و نبودى كه قبل از اين كتابى خوانده باشى و نه خطّى با دستت نوشته باشى زيرا اگر اين چنين بود آنهائى كه بر باطل بودند يعنى كفّار در دين تو شكّ مى‏كردند.»[12] و در آيه‏ى  105 سوره‏ى  انعام در مقام دفاع از آن حضرت برآمده و جمعى نادان را كه گفته‏اند او درس خوانده، رد كرده و مى‏گويد: «يك عدّه‏اى مى‏گويند: تو درس خوانده‏اى ما براى كسانى كه اهل علم و دانش‏اند بيان مى‏كنيم كه تو درس نخوانده‏اى».[13] و در آيه‏ى  5 سوره‏ى  فرقان در مقام ردّ كفّار كه مى‏گويند: ديگران در تدوين قرآن به «پيغمبر اسلام» كمك كرده‏اند. فرموده:

«كسانى كه كافرند (و مى‏خواهند حقّ را بپوشانند) مى‏گويند اين قرآن جز مطالبى دروغ كه بر خدا بسته است چيزى نيست و ديگران به او در تدوينش كمك كرده‏اند آنها كلام باطلى را گفته و به تو در اين سخن ظلم كرده‏اند».[14]

كتاب «تاريخ عرب» جلد يك صفحه‏ى  154 مى‏گويد:

«محمّد» ( صلى‏الله‏عليه‏و‏آله) از كسى تعليم نگرفت معذالك كتابى بر او نازل شد كه يك پنجم مردم جهان هنوز آن را جامع همه‏ى  علوم و حكمت و حاوى جميع مطالب دينى مى‏دانند.

«بنابراين بدون ترديد «پيغمبر اسلام» ( صلى‏الله‏عليه‏و‏آله) مدّعى درس نخواندن و تحصيل علم نكردن و از كسى كمك در تدوين قرآن نگرفتن بوده است».

 

 

«نتيجه‏ى  گفتار و مقدّمات فوق»

 

ادّعاء ما در اين فصل اين است كه «پيغمبر اسلام» ( صلى‏الله‏عليه‏و‏آله) درس نخوانده و از كسى چيزى ياد نگرفته پس او وقتى كتابى با اين همه عظمت مى‏آورد حتما از جانب خدا است و محال است كه بتواند از جانب خود آن را تدوين كرده باشد، پس معجزه است و معجزه را نيروئى كه مافوق طبيعت است ايجاد كرده و آن خدا است، اين ادّعاء ما است حالا با يك گفتگو با طرف هم صحبت خيالى خود مطلب فوق را توضيح مى‏دهم.

ما گفتيم: او درس نخوانده، طرف هم صحبت ما مى‏گويد:

از كجا معلوم مى‏شود كه او درس نخوانده؟ و از كسى چيزى ياد نگرفته است؟

ما مى‏گوئيم: اگر در مكّه درس خوانده بود همه‏ى  مردم مكّه متوجّه مى‏شدند كه او درس خوانده است، زيرا در محلّ كوچكى كه حدّاكثر صد خانوار بيشتر جمعيّت ندارد، همه‏ى  كارهاى يك خانواده‏اى كه در آن قريه معروف و مشخّص‏اند زير نظر دقيق اهالى آن قريه است و آنها از اعمال اين خانواده اطّلاع كامل دارند پس اگر درس خوانده بود و مى‏گفت من درس نخوانده‏ام يقينا به او اعتراض مى‏كردند و او را دروغگو معرّفى مى‏نمودند و با اين سوژه نمى‏گذاشتند كه كسى به او اعتماد كند و كسانى را كه به او درس داده بودند به مردم مى‏شناساندند و او را مفتضح مى‏كردند.

او مى‏گويد: ممكن است «پيغمبر اسلام» ( صلى‏الله‏عليه‏و‏آله) مرد با استعدادى بوده كه در ميان همان جمعيّت كم از هر كسى، جمله‏اى ياد گرفته و آنها را تدوين كرده و به صورت كتابى در آورده و به عنوان قرآن بدست مردم داده است.

ما مى‏گوئيم: مردم مكّه بلكه مردم جزيره‏العرب علاوه بر آنكه سواد نداشتند به قدرى مبتلاء به خرافات و عادات جاهلانه بودند كه آنها را مردم جاهل و زمان آنها را زمان جاهليّت مى‏ناميدند بنابراين چگونه ممكن است آن حضرت از آنها چيزى ياد بگيرد و حال آنكه گفته‏اند.

ذات نايافته از هستى بخش  كى تواند كه شود هستى بخش

 

او مى‏گويد: شايد «پيغمبر اسلام» ( صلى‏الله‏عليه‏و‏آله) در شهرهاى اطراف مكّه مى‏رفته و از دانشمندان آنها به طورى كه كسى از اهالى مكّه مطّلع نشود درس مى‏گرفته و بر مى‏گشته است.

ما مى‏گوئيم: در گذشته متذكّر شديم كه در اطراف مكّه شهر نزديكى نبوده و در آن زمان اگر كسى مى‏خواسته به مسافرتهاى دور برود حتما مى‏بايست با قافله و همراهانى از اهالى همان محل باشد.

بنابراين، اين تصوّر به طور كلّى غلط و مردود است.

او مى‏گويد: ممكن است «پيغمبر اسلام» ( صلى‏الله‏عليه‏و‏آله) درس خوانده باشد ولى مردم مكّه كه اكثرا اقوام و خويشاوندان او بوده‏اند بخاطر آنكه او را در اين دروغ رسوا نكرده باشند به كسى اظهار نكرده و نگفته‏اند كه او درس خوانده و اين مطلب را كاملاً مخفى نگاه داشته‏اند. ما مى‏گوئيم: به تواتر ثابت است و به هيچ وجه قابل انكار نيست كه مردم مكّه بخصوص اقوام و خويشاوندان آن حضرت دشمنان سرسخت او بوده‏اند تا جائى كه سالهائى او را در شعب ابيطالب محبوس نموده و بعد هم بسوى او لشكر كشيدند در عين حال حتّى براى يك مرتبه هم به او نگفتند تو كه در فلان مكان نزد فلان كس درس خوانده‏اى چه اصرارى دارى كه بگوئى من درس نخوانده و از كسى چيزى ياد نگرفته‏ام.

با اين مقدّمات ثابت شد كه آن حضرت نمى‏توانسته درس بخواند و به هيچ وجه راهى براى درس خواندن نداشته است.

بنابراين، چگونه ممكن است بگوئيم آوردن قرآن از يك چنين فردى عمل عادى بوده و معجزه نبوده است؟!

آيا مى‏شود فردى كه اين چنين باشد قرآنى را كه حاوى جميع قوانين سعادت‏بخش و مطالب عميق علمى و مطابق با آخرين نظرات دانشمندان علوم فيزيك و شيمى و هيئت و غيره است (كه ما بعضى از آنها را شرح خواهيم داد) از نزد خود بياورد و علاوه آن را در معرض افكار عموم قرار دهد و اصرار داشته باشد در مطالب عميق علمى آن فرو رويد و سعات دنيا و آخرت خود را از آن تأمين نمائيد و بدانيد كه كسى جز خداى تعالى نمى‏تواند مثل اين قرآن را بياورد.

     با اين مقدّمه عقل سليم گواه است كسى كه درس نخوانده و هميشه زيرنظر مردم كارهايش انجام مى‏شده و در محيط كوچكى مثل مكّه آن زمان با مردم بى‏سواد زندگى مى‏كرده و با صداى بلند در ميان دشمنان سرسختش مى‏گفته من درس نخوانده‏ام و آنها منتظر مشاهده‏ى كوچكترين نقطه ضعفى از او بوده‏اند كه او را بى‏دريغ بكوبند و

مى‏بينيم كه آنان در اين خصوص به هيچ وجه عكس‏العملى از خود نشان نداده‏اند، ثابت مى‏شود كه او اين قرآن را از جانب خداى تعالى آورده و خداى تعالى آن را فرو فرستاده و تدوينش كرده و به شخص «رسول اكرم» ( صلى‏الله‏عليه‏و‏آله) به تنهائى و بدون ارتباط با خداى تعالى مربوط نمى‏شود.

 

«اين بود اعجاز قرآن با توجّه به خصوصيّات آورنده‏ى  آن، يعنى حضرت «رسول اكرم» ( صلى‏الله‏عليه‏و‏آله) ».

 

------------------------------------------------------------------------------------------

 

[1] ـ از آيات قرآن كاملاً استفاده مى‏شود كه سرزمين مكّه غير قابل كشت و زرع بوده زيرا آب نداشته است.

كتاب «تاريخ الرّسل و الملوك طبرى» به نقل از كتاب «مسجدالحرام و كعبه» مى‏گويد: چاهى غير از زمزم در زمان بعثت «رسول اكرم» نبوده.

     «تاريخ يعقوبى» مى‏گويد: در زمان «منصور دوانيقى» براى تأمين آب مردم مكّه آبى را از دوازده ميلى مكّه در مجراهاى قلعى جارى ساخت و به مكّه آورد كه به بركه‏ى  «امّ جعفر» معروف گرديد.

     كتاب «مسجدالحرام و كعبه» مى‏گويد: تاريخ‏نويسان اصلاً براى مكّه قنات و چاهى ذكر نكرده‏اند حتّى در زمان «معاويه» آب از خارج مكّه و در زمان «هارون الرّشيد» از خارج مكّه در حدود 35 كيلومترى شمال شرقى عرفه در منطقه‏ى  حنين به دستور همسرش «زبيده» آب قناتى را به مكّه آوردند كه به چشمه‏ى زبيده يا قنات حنين معروف گرديد.

     كتاب «حرمين شريفين» مى‏گويد: شاهد بر اينكه در مكّه چاهى غير از چاه زمزم نبوده اين است كه در زمان «جعفر عبّاسى» آب زمزم بسيار كم شد و به همين جهت مردم در تشنگى شديدى قرار گرفتند و چنانكه آبى و چاهى غير از زمزم حتّى در زمان «منصور عبّاسى» وجود داشت مردم به تشنگى گرفتار نمى‏گشتند.

     بنابراين مكّه همواره مورد تهديد كم‏آبى بوده است و به غير از چاه زمزم در آن چاهى ديگر وجود نداشته است و اصولاً موقعيّت جغرافيائى مكّه به صورتى است كه بارانهاى منظّم و زياد هم در آن نمى‏بارد و فقط گاهى بارانهائى به ندرت مى‏باريده است و هوائى بسيار گرم و خشك را دارا است و به واسطه‏ى  احاطه‏ى كوههاى آن به شدّت خشك است.

     «معجم البلدان ياقوت حموى» جلد 5 صفحه‏ى  187 مى‏نويسد: در مكّه آب جارى وجود ندارد، آبهاى آن از آسمان يعنى از باران است و براى اهل مكّه چاههائى كه آب مشروب داشته باشد وجود ندارد (غير از زمزم).

 

[2]      ـ «دائره‏المعارف فريد وجدى» جلد 9 صفحه‏ى  358 مى‏نويسد: امّا بنى‏هاشم عظمت امرشان خصوصا در زمان عبدالمطلب بن هاشم جدّ «پيامبر اكرم»  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله (كه سلطنت او بعد از حمله‏ى  فيل عظيم و شهرتش منتشر و قبائل عرب از او ترسان شدند) به اوج رسيده و اعراب از همه‏ى  جهات قصد او كردند.

     «تاريخ قرون وسطى» (آلبرماله) صفحه‏ى  95 مى‏گويد: حضرت «محمّد» ( صلى‏الله‏عليه‏و‏آله) از قبيله‏ى  با نفوذ قريش بود، لكن در شش سالگى يتيم ماند.

 

[3]      ـ «ان اللّه بعث محمّد صلى اللّه عليه و آله و ليس احد من العرب يقرء كتابا» خطبه‏ى 33 نهج البلاغه.

 

[4]      ـ سوره آل عمران آيه 99.

 

[5]      ـ «تاريخ عرب» جلد اوّل صفحه‏ى  34 درباره‏ى  حالات عرب قبل از بعثت «پيامبر اسلام»  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏نويسد: غارت، اقتصاد چوپانى جامعه بدوى رسوخ كامل دارد حتّى قبائل مسيحى مانند بنى نغلب از رسم غارت پيروى مى كنند. «قطامى» شاعر عصر اوّل اموى ضمن شعرى اصول غارتگرى را توضيح داده مى‏گويد: «كار ما غارتگرى و هجوم به همسايه و دشمن است و گاه هم اگر جز برادر خويش كسى را نيابيم او را غارت مى‏كنيم».

     «تاريخ عرب» جلد اوّل صفحه‏ى  36 مى‏گويد: نفوذ دين در روح (بدوى) چندان راسخ نبوده است، قرآن مردم بدوى را به شدّت كفر و نفاق وصف مى‏كند.

     قبيله، اساس اجتماع بدوى است ... اگر مقتول از قبيله‏ى  ديگرى بود رسم انتقام اجراء مى‏شد و هر يك از افراد قبيله‏ى  قاتل در اين خطر بود كه جان خود را به عوض مقتول از دست بدهد ... گاه مى‏شد كه خونخواهى چهل سال طول مى‏كشيد چنانچه در جنگ «سبوس» ميان بنى‏بكر و تغلب بود، مورّخان به تأكيد مى‏گويند: كه در همه‏ى  ايّام عرب (جنگهاى قبايلى در ايّام جاهليّت) خونخواهى باعث اساس جنگ مى‏شد ... قبيله حقّ دارد كه از افراد تقاضا كند از همسران خود دورى گيرند اين فكر راسخ ... در حقيقت تكامل خودپرستى فرد است كه در شخصيّت قبيله تجلّى مى‏كند طبعا به اين نتيجه مى‏رسد كه قوم و قبيله‏ى  ديگر را شكار قانونى خويش بداند.

     ... كلمه‏ى  عرب از جهت اشتقاق يك كلمه‏ى  سامى است به معنى صحرا يا مقيم صحرا.

     فصول بت‏پرستى بدويان، مظاهر آفتاب‏پرستى، دختران خدا، اخلاق بدويان از دريچه‏ى  اشعار كتاب تاريخ عرب جلد اوّل در تأييد اين مقدّمه قابل ملاحظه است.

     «تاريخ عرب» جلد اوّل صفحه‏ى  109 مى‏نويسد: تاريخ بدويان غالب گزارش جنگهاى چريكى است كه نزد عربان بعنوان ايّام عرب معروف است و ضمن آن غارت و چپاول رواج داشت و خون كمتر ريخته مى‏شد در همه‏ى  ايّام عرب ... در آغاز كار ميان عدّه‏ى  كمى در نتيجه‏ى  اختلاف مرزى يا اهانت شخصى زدوخوردى رخ مى‏داد و خيلى زود كشاكش اين گروه معدود مشتعل همگان مى‏شد.

     كتاب مذكور صفحه‏ى  119 مى‏گويد: سرزمين عربستان تا قبل از ظهور اسلام همواره زير سيطره‏ى  امپراطوران مصر، كلده و آشور، ايران و يونان و روم قرار داشت و حكومتهاى قبيله‏اى كه بيشتر با هم در حال جنگ بودند هر يك در ناحيه‏اى حكمروائى مى‏كردند.

     ترجمه‏ى  تاريخ قرون وسطى (آلبرماله دژول ايزاك) صفحه‏ى  95 مى‏نويسد: در گل عرب آثار جهالت و ملكات ناجوانمردى به وضوح شگفت‏آورى سرشته بود مثلاً چون تولّد دختر را مصيبت مى‏دانست دختر تازه مولود خود را زنده به گور مى‏كرد ... به غارتگرى ولع داشت.

     ... قبايل عرب بتهاى خود را نيز در كعبه گذاشته بودند، عدد اين بتها به سيصد مى‏رسيد.

     ترجمه‏ى  «تاريخ تمدّن توين جى» صفحه‏ى  442 مى‏نويسد: (قريش) از هيچ نوع بى‏رحمى اِبا نداشتند آنها مى‏دانستند رونق بازارشان بستگى تمام به تشريفات مذهبى‏شان دارد، آنها مى‏دانستند كه اگر دعوت «محمّد» ( صلى‏الله‏عليه‏و‏آله) به سوى خداى يكتا همه جا گير شود كعبه كه جايگاه خدايانشان بود از كار مى‏افتد.

     «دائره‏المعارف مصاحب» جلد دوّم صفحه‏ى  1708 مى‏گويد: زندگى در شبه جزيره‏ى  عربستان بر پايه‏ى  نظام قبيله‏اى بوده است.(اعمّ از شهرى و بيابان‏نشين).

چه بسا براى خونخواهى يك فرد جنگهاى طولانى ميان قبايل صورت مى‏گرفت.

     «دائره‏المعارف مصاحب» جلد دوّم صفحه‏ى  1710 مى‏گويد: از تحقيق در روايات و اخبار نويسندگان اسلامى و كنيه‏هاى پيدا شده در عربستان بر مى‏آيد كه در ميان ساكنين شبه جزيره‏ى  عربستان پرستش ارواح و اجداد و اصنام رواج داشته است.

     آنچه دلالت بر وجود نوعى توتميسم اعتقاد به توتم در ميان عرب قبل از اسلام دارد، نامگذارى عدّه‏اى از اشخاص و قبايل به نام حيوانات از قبيل كلب، ذئب، دُبّ، لاك‏پشت، ضبّ (سوسمار) و غيره، داشتن تعاويز و استخوان حيوانات.

     در سال 1962 بر اساس آمار 5/97 درصد مردم عربستان بى‏سواد بوده‏اند. (نظرى اجمالى به كشورهاى عربستان صفحه‏ى  9).

 

[6]      ـ تفسير الميزان جلد اوّل صفحه‏ى  63.

 

[7]      ـ تاريخ يعقوبى جلد اوّل صفحه‏ى  379.

 

[8]      ـ تاريخ يعقوبى جلد اوّل صفحه‏ى  384.

 

[9]      ـ تاريخ يعقوبى جلد اوّل صفحه‏ى  394.

 

[10]      ـ تاريخ يعقوبى جلد اوّل صفحه‏ى  390.

 

[11]      ـ تاريخ يعقوبى توين‏بى صفحه‏ى  443.

 

[12]      ـ «وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لاتَخُطُّهُ بِيَمينِكَ اِذًا لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ» سوره‏ى  عنكبوت آيه‏ى  48.

 

[13]      ـ «وَ لِيَقُولُوا دَرَسْتَ وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ».

 

[14]      ـ «وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا اِنْ هذا اِلاّ اِفْكٌ افْتَريهُ وَ اَعانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ اخَرُونَ فَقَدْ جاؤُ ظُلْما وَ زُورا».

 

 


برچسب‌ها: ایات قرانی, معجزات در قرآن
 
 
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است |طراحی : پیچک